۷×۳. ضمیرِ بازتابی و کانونی

در بیشترِ زبان‌هایِ هند و اروپایی با این پدیده رو به رو هستیم که یک دسته از بندها در دو گروهِ معناییِ گوناگون از ضمیرها جای می‌گیرند. این دو گروه در زبانِ پارسی به گونه‌یِ زیر تعریف می‌شوند:

  1. ضمیرِ بازتابی هنگامی در پارسی به کار می‌رود که پدیده‌ای که نهادِ جمله بر آن دلالت می‌کند، با نقشی دیگر در گفتار بیان شود. ضمیرهایِ بازتابی همواره بندِ اسمیِ شناس هستند:

    فغان! که آن مهِ نامهربانِ مهرگسل

    به ترکِ صحبتِ یارانِ خود /xod/ چه آسان گفت!

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    در گویش‌هایِ کهن، در این جای‌گاه به جایِ ضمیرِ بازتابی ضمیرِ شخصی نیز آورده‌اند:

    ندانم گناهِ من ای شهریار

    که کرده‌ستم اندر همه روزگار

    دقیقی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

  2. ضمیرِ کانونی برایِ نشان دادنِ پافشاری یا برای تمرکز دادنِ دیدگاه بر روی پدیده‌ای به کار می‌رود. در زبانِ پارسی این ضمیرها را می‌توان به این گونه دسته‌بندی کرد:
    • بندهایِ اسمی شناس:

      خودم /xod-æm/ کردم که لعنت بر خودم /xod-æm/ باد!

    • پردازه‌یِ پیش‌بستِ /hæm-/:

      همو /hæm-u/ آفریننده‌یِ مور و پیل

      زِ خاشاکِ ناچیز و دریایِ نیل

      فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

جستارها

آ. ضمیرهایِ بازتابی و کانونیِ اسمی

چهره‌هایِ پایه‌یِ ضمیرِ بازتابی و کانونیِ اسمی در پارسی عبارت‌ند از:

  • خود /xod/
  • خویش /xiʃ/
  • خویش‌تن /xiʃ-tæn/ (بندِ هم‌نشانده‌یِ دارایی)

این ضمیرها می‌توانند دارایِ هر نمودِ شمارشی و شخصیّتی‌ای باشند، و به گونه‌هایِ زیر به کار می‌روند:

  1. به گونه‌یِ ساده:
    • به عنوانِ ضمیرِ بازتابی:

      باید خود (یکم‌شخصِ جمع) را از این برنامه کنار بکشیم.

      او به خود (سوم‌شخصِ مفرد) بد نمی‌گذراند.

      دستِ لشکریان از رعایا چه در ولایتِ خود (دوم‌شخصِ جمع) و چه در ولایتِ بیگانه و دشمن کوتاه دارید!

      ابوالفضلِ بیهقی (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

      از خود (دوم‌شخصِ جمع) به هر چه کنی راضی مشو تا مردم‌ت دشمن نگیرند.

      سعدالدّینِ وراوینی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

      بدو گفت مزدور با آن خدیش:

      «مکن بد به کس گر نخواهی به خویش (دوم‌شخصِ مفرد)

      رودکی (سده‌یِ دوم و سوم خورشیدی)

      جهان‌دیده‌ای گفت‌ش:«ای بلهوس!

      تو را خود غمِ خویش‌تن (دوم‌شخصِ مفرد) بود و بس»

      سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

      این بود که خویش‌تن (یکم‌شخصِ مفرد) را شناختم.

      سعیدِ نفیسی (سده‌یِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)

      خس و خاشاک را با خویش‌تن (سوم‌شخصِ مفرد) می‌برد.

      عبدالحسینِ زرّین‌کوب (سده‌یِ چهاردهم خورشیدی)

      اگر جمله گزاره‌یِ همگانی داشته باشد (نگاه کنید به جستارِ ۱۲×۱×ت.)، ضمیرِ بازتابی هم (مانندِ گزاره‌یِ جمله) نه نمودِ شمارشی دارد و نه نمودِ شخصیّتی:

      ما آزموده‌ایم در این شهر بختِ خویش

      بیرون کشید باید از این ورطه رختِ خویش

      حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    • به عنوانِ ضمیرِ کانونی:

      خود (سوم‌شخصِ مفرد) بر آورد و باز ویران کرد

      خود (سوم‌شخصِ مفرد) ترازید و باز خود (سوم‌شخصِ مفرد) بفسرد

      منوچهریِ دامغانی (سده‌یِ پنجم خورشیدی)

      جهان‌دار با گوی و چوگان و تیر

      به میدان خرامید خود (سوم‌شخصِ مفرد) با وزیر

      فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

      ترکِ دنیا به مردم آموزند

      خویش‌تن (سوم‌شخصِ جمع) سیم و غلّه اندوزند

      سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

      تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی؟!

      چه از این به ارمغانی که تو خویش‌تن (دوم‌شخصِ مفرد) بیایی؟!

      سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

  2. در گویش‌هایِ امروزینِ پارسی با این کشش رو به رو هستیم که نمودِ شمارشی و شخصیّتیِ ضمیرهایِ بازتابی و کانونی در گفتار آشکار باشد. برایِ رسیدن به این هدف، مرجعِ ضمیر را به عنوانِ پیوسته‌یِ پیوندِ دارایی با ضمیر هم‌راه می‌کنند:
    • به عنوانِ ضمیرِ بازتابی. در این جای‌گاه مرجعِ ضمیر همواره به گونه‌یِ ضمیرِ دارایی به کار می‌رود:

      باید خودمان /xod-emɒn/ (یکم‌شخصِ جمع) را از این برنامه کنار بکشیم.

      او به خودش /xod-æʃ/ (سوم‌شخصِ مفرد) بد نمی‌گذراند.

    • به عنوانِ ضمیرِ کانونی:

      خودِ تو /xod-e to/ (دوم‌شخصِ مفرد) هم از این موضوع ناراحت‌ی.

      تو آب‌نبات‌ها را بر دار، من خودِ جعبه /xod-e ʤæʔbe/ (سوم‌شخصِ مفرد) را!

      خودِ ما /xod-e mɒ/ (یکم‌شخصِ جمع) باعث این دردِ سر شدیم.

      این کشش حتّا به آن جا می‌انجامد که ضمیرِ بازتابی و کانونیِ خود /xod/ با پس‌وندِ /-hɒ/ جمع‌بسته می‌شود (= خودها /xodhɒ/):

      ببین این‌ها با خودهاشان /xodhɒ-ʃɒn/ چه کرده‌اند! (ضمیرِ بازتابی)

      همه‌یِ این‌ها را خودهاتان /xodhɒ-tɒn/ در عالمِ ذر قبول کرده‌اید. (ضمیرِ کانونی)

      علی‌اکبرِ دهخدا (سده‌یِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)

    • از این گذشته می‌توان مرجعِ ضمیرهایِ کانونی را در نقشِ بدل با ضمیر هم‌راه کرد:

      بیمارستانِ ما پنج ساختمان دارد، و هر ساختمان خودش از چند بخش تشکیل شده.

      او خودش می‌تواند کفش‌ش را بپوشد.

      تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن!

      که خواجه خود روشِ بنده‌پروری داند

      حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

      تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی؟!

      چه از این به ارمغانی که تو خویش‌تن بیایی؟!

      سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

ب. پردازه‌یِ /hæm-/ به عنوانِ ضمیرِ کانونی

از ویژگی‌هایِ زبان‌هایِ ایرانی به کار گیریِ پردازه‌یِ پیش‌بستِ هم /hæm-/ به عنوانِ ضمیرِ کانونی‌ست. با این کار بر رویِ کانونِ پرداخت پافشاری می‌گردد.

این ضمیرِ کانونی در پارسی تنها در بندهایِ پردازه‌دار زیر به چشم می‌خورد:

  • بندهایِ اسمی:
    • هم‌تو /hæm-to/
      (= ا[Dا[NPضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [NPضمیرِ شخصیِ «تو» /to/]]):

      یارِ تو باید که بخرّد تو را

      هم‌تو خودی خیره خریدارِ خویش

      ناصرخسرو (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

    • همو /hæm-u/
      (= ا[Dا[NPضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [NPضمیرِ شخصیِ «او» /u/]]):

      همو کلاهِ سری می‌دهد به تاجوران

      که از کلاهِ سلاطین به پای‌ش افزارست

      امیر خسروِ دهلوی (سده‌یِ هفتم و هشتم خورشیدی)

    • هموی /hæm-uj/
      (= ا[Dا[NPضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [NPضمیرِ شخصیِ «اوی» /uj/]])
    • هم‌وی /hæm-væj/
      (= ا[Dا[NPضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [NPضمیرِ شخصیِ «وی» /væj/]]):

      گفت: «به جان و سرِ خداوند سوگند که هم‌وی اندر آن بیاندیشید و دانست که خطاست آن را پاره کرد.»

      ابوالفضلِ بیهقی (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

  • بندهایِ پردازه:
    • همین /hæm-in/
      (= ا[Dا[DetPضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [DetPضمیرِ اشاره‌یِ «این» /in/]]):

      که فرمان‌دهِ هفت شهرِ زمین

      همین یک تن آمد ز شاهان، همین!

      نظامیِ گنجه‌ای (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    • همان /hæm-ɒn/
      (= ا[Dا[DetPضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [DetPضمیرِ اشاره‌یِ «آن» /ɒn/]]):

      یکی گرز زد ترک را بر هباک

      که‌از اسب اندر آمد همان گه به خاک

      فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    • هم‌راه با ضمیرِ اشاره‌ِ پیش‌بستِ /em-/ در هم‌امروز /hæm-em-ruz/، هم‌امشب /hæm-em-ʃæb/ و هم‌امسال /hæm-em-sɒl/ در زبانِ کوچه و بازار.
  • بندهایِ اداتی:
    • هم‌اکنون /hæm-æknun/
      (= ا[Dا[AdvPضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [AdvPاکنون /æknun/]]):

      سرد و تاریک شد ای پور سپیده‌دمِ دین

      خُرُهِ عرش هم‌اکنون بکند بانـگِ نماز

      ناصرخسرو (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

    • هم‌اینک /hæm-inæk/
      (= ا[Dا[AdvPضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [AdvPاینک /inæk/]])
    • هم‌ایدون /hæm-idun/
      (= ا[Dا[AdvPضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [Advpایدون /idun/]]):

      ز گردنده‌گردون نداری خبر

      که اخگرت ریزد هم‌ایدون به سر

      فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    • هم‌الآن /hæm-ælʔɒn/
      (= ا[Dا[AdvPضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [AdvPالآن /ælʔɒn/]])
  • پیش‌نهشت‌هایِ مرکّب:
    • هم‌چو /hæm-ʧo/
      (= ا[Dا[Pضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [Pپیش‌نهشتِ «چو» /ʧo/]]):

      سیاوش مرا هم‌چو فرزند بود

      که با فرّ و با برز و اورند بود

      فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    • هم‌چون /hæm-ʧon/
      (= ا[Dا[Pضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [Pپیش‌نهشتِ «چون» /ʧon/]]):

      یکی بیشه‌ای دید هم‌چون بهشت

      که گفتی سپهر اندر او لاله کشت

      فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    • هم‌چون /hæm-ʧun/
      (= ا[Dا[Pضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [Pپیش‌نهشتِ «چون» /ʧun/]]):

      جهان این‌ست و چون این بود تا بود

      و هم‌چون این بود اینند بارا

      رودکی (سده‌یِ دوم و سوم خورشیدی)

  • صفت‌هایِ کنش‌گر از مصدرِ مانستن /mɒnestæn/ (به معنایِ «شبیه بودن»)، با حذفِ یک هم‌خوان /m/:
    • همانند /hæmɒnænd/
      (= ا[Dا[APضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [APصفتِ کنش‌گرِ مانند /mɒnænd/]]):

      زِ کارآزموده گزیده مهان

      همانندِ تو نیست اندر جهان

      فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    • هماننده /hæmɒnændæ/
      (= ا[Dا[APضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [APصفتِ کنش‌گرِ ماننده /mɒnændæ/]]):

      هماننده‌یِ شهریار اردشیر

      فزاینده و فرّخ و دل‌پذیر

      فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

  • فعلِ روی‌کردیِ مان /mɒn/ (سوم‌شخصِ مفردِ مثبت از مصدرِ مانستن /mɒnestæn/ به معنایِ «شبیه بودن») می‌تواند (با قیدِ پافشاریِ /-ɒ/) هم‌راه با این ضمیرِ کانونی به کار رود (نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۲×ث×آ×ث.). در این جای‌گاه هم یک هم‌خوانِ /m/ حذف می‌شود (= همانا /hæmɒn-ɒ/):

    سپاهی و جنگی و شهری سوار

    همانا که بودند سیسد هزار

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

پ. پردازه‌هایِ دیگر به عنوانِ ضمیرِ کانونی

دسته‌یِ کوچکی از ضمیرهایِ کانونی هستند که تنها در جای‌گاه‌هایِ انگشت‌شماری به گونه‌یِ پردازه به کار می‌روند (نگاه کنید به جستارِ ۱۱×ص. و ضمیرِ چگونگی):

  1. ضمیرِ کانونیِ این /in/ در بندِ پردازه‌دارِ این چنین، این چونین /in ʧon in/ (/in ʧun in/)
    (= ا[Dا[Pضمیرِ کانونیِ این /in/] [PPبندِ برنهشتیِ چنین، چونین /ʧon in/ (/ʧun in/)]]):

    شد از خون راه‌راه آخر تنِ خاکستری‌پوش‌م

    شهیدان را لباسِ کربلایی این چنین باید

    محمّدسعیدِ اشرف (سده‌یِ یازدهم خورشیدی)

    بپرسید از بریدانِ جهان‌گرد

    که: «در گیتی که دیده‌ست این چنین مرد؟»

    نظامیِ گنجه‌ای (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    گر فزونی نپذیرد جز کاهنده

    چه همی بایدت این چونین افزونی؟!

    ناصرخسرو (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

  2. ضمیرِ کانونیِ آن /ɒn/ در بندِ پردازه‌دارِ آن چنان، آن چونان /ɒn ʧon ɒn/ (/ɒn ʧun ɒn/)
    (= ا[Dا[Pضمیرِ کانونیِ آن /ɒn/] [PPبندِ برنهشتیِ چنان، چونان /ʧon ɒn/ (/ʧun ɒn/)]]):

    زِ قلـب آن چنان سویِ دشمن بتاخت

    که از هیبت‌ش شیرِ نر آب تاخت

    رودکی (سده‌یِ دوم و سوم خورشیدی)

    زِ سیری مباش آن چنان شادکام

    که از هیضه زهری در افتد به جام

    نظامیِ گنجه‌ای (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

2 Comments

دیدگاهتان را بنویسید