۱۳×۳. نمودِ بازبسته‌ای بندِ فعلی

این که بندِ فعلی (هنگامی که گزاره‌یِ جمله باشد) توان و گنجایشِ این را دارد که با بازبسته‌ای هم‌راه گردد (= بندِ فعلیِ بازبسته‌ای) یا نه (= بندِ فعلیِ بی‌بازبسته) را در این تارنما نمودِ بازبسته‌ای می‌نامیم.

این نمودِ دستوری نیز هم برایِ بندِ فعلی و هم برایِ ریشه‌یِ فعل معتبرست.

در زبانِ پارسی (در مقایسه با دیگر زبان‌هایِ هند و اروپایی) به بندهایِ فعلیِ بازبسته‌ای گوناگونی بر می‌خوریم. برایِ نمونه:

  • فعل‌هایِ پایه و بندهایِ فعلی از مصدرِ بودن /budæn/:

    زِ عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار مستغنی‌ست

    به آب و رنگ و خال و خطّ چه حاجت رویِ زیبا را؟!

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    به می سجّاده رنگین کن گرت پیرِ مغان گوید!

    که سالک بی‌خبر نبود زِ راه و رسمِ منزل‌ها

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

  • بندهایِ فعلی از مصدرِ ماندن /mɒndæn/:

    همه کارم زِ خودکامی به بدنامی کشید آخر

    نهان کی ماند آن رازی که‌از او سازند محفل‌ها؟!

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

  • بندهایِ فعلی از مصدرهایِ شدن /ʃodæn/، گشتن /gæʃtæn/، آمدن /ɒmædæn/ و افتادن /oftɒdæn/:

    دل‌م ز پرده برون شد، کجایی ای مطرب؟!

    بنال، هان! که از این پرده کارِ ما به نواست

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    گر جان بدهد سنگِ سیه لعل نگردد

    با طینت اصلی چه کند؟! بدگهر افتاد

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    زِ شستِ صدق گشادم هزار تیرِ دعا

    وز آن هزار یکی کارگر نمی‌آید

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

  • بندهایِ فعلی از مصدرهایِ شایستن /ʃɒjestæn/، سزیدن /sæzidæn/ و زیبیدن /zibidæn/:

    مرا شاید انگشتری بی‌نگین

    نشاید دلِ خلقی اندوهگین

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    آن جا که سخن خیزد از آیاتِ الاهی

    سقراط سزد چاکر و ادریس عیال‌ش!

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    بنده‌یِ جودِ تو زیبد آفتابِ نوربخش

    مطربِ بزمِ تو شاید زهره‌یِ بربط‌سرای

    سناییِ غزنوی (سده‌یِ پنجم و ششم خورشیدی)

  • بندهایِ فعلی از مصدرهایِ کردن /kærdæn/، ساختن /sɒxtæn/ و گرداندن /gærdɒndæn/:

    حافظا! می خور و رندی کن و خوش باش! ولی

    دامِ تزویر مکن چون دگران قرآن را!

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    خرد را عنان ساز و اندیشه را زین

    بر اسبِ زبان اندر این پهن‌میدان

    ناصرخسرو (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

    ای که بر مه کشی از عنبرِ سارا چوگان!

    مضطرب‌حال مگردان منِ سرگردان را!

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

  • بندهایِ فعلی از مصدرهایِ داشتن /dɒʃtæn/، نگاه داشتن /negɒh dɒʃtæn/ و نگه داشتن /negæh dɒʃtæn/:

    وصلِ تو اجل را زِ سرم دور همی داشت

    از دولتِ هجرِ تو چنان دور نمانده‌ست

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    رفتارِ او همه را به او باوفا نگه می‌داشت.

  • بندهایِ فعلی از مصدرهایِ نامیدن /nɒmidæn/ و خواندن /xɒndæn/:

    او را فرهاد نامیدند.

    گفت: «شنیدم که سخن رانده‌ای

    کینه‌کش و خیره‌سرم خوانده‌ای»

    نظامیِ گنجه‌ای (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

  • بندهایِ فعلی از مصدرِ خواستن /xɒstæn/:

    سخن آخر به دهن می‌گذرد موذی را

    سخن‌ش تلخ نخواهی دهن‌ش شیرین کن!

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

  • بندهایِ فعلی از مصدرهایِ یافتن /jɒftæn/، دانستن /dɒnestæn/، شناختن /ʃenɒxtæn/ و دیدن /didæn/:

    کسی را هم‌دردِ خود نیافت.

    ورایِ طاعتِ دیوانگان زِ ما مطلب!

    که شیخِ مذهبِ ما عاقلی گنه دانست

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    فضلِ ایزد شنـاس کارش را!

    که مر آن را پدید نیست کنار

    ابوالفرجِ رونی (سده‌یِ پنجم و ششم خورشیدی)

    تو را کامـل همی دیدم به هر کار

    ولیکن نیستی در عشق کامـل

    منوچهریِ دامغانی (سده‌یِ پنجم خورشیدی)

  • بندهایِ فعلی از مصدرهایِ شمردن /ʃemordæn/، انگاشتن /engɒʃtæn/، پنداشتن /pendɒʃtæn/ و گرفتن /gereftæn/:

    دانی که چه گفت زال با رستمِ گرد؟:

    «دشمن نتوان حقیر و بی‌چاره شمرد»

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    از آن شنعت این پند بر داشتم

    دگر دیده نادیده انگاشتم

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    خویش‌تن را بزرگ پنداری

    راست گفتند: «یک دو بیند لوچ»

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    ملکِ ضعیفان به کف آورده گیر!

    مالِ یتیمان به ستم خورده گیر!

    نظامیِ گنجه‌ای (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

دیدگاهتان را بنویسید