Posts for Tag : پیرانهشت

۱۱. برنهشت (حرفِ اضافه) و بندِ برنهشتی  0

برنهشت (با نشانه‌یِ P) تک‌واژی دستوری‌ست که بندهایِ دیگر را هم‌راهی می‌کند تا نقشِ دستوریِ تازه‌ای به آن‌ها بدهد. بندی که با برنهشت هم‌راه می‌شود را کانونِ برنهشت می‌نامیم.

بندهایِ زیر می‌توانند در زبانِ پارسی کانونِ برنهشت شوند:

  • بندهایِ اسمی: به تهران [PP[Pbe] [Ntehrɒn]]
  • بندهایِ اداتی: تا کنون [PP[P] [Advkonun]]
  • بندهایِ صفتی: ای دریغا [PP[P/æj/] [Adæriɣ] [P]]
  • بندهایِ برنهشتی: تا به ثریّا [PP[P] [PPbe soræjjɒ]]
  • بندهایِ جمله‌ای: تا پدرش بیدار شد [PP[P] [IPpedær-æʃ bidɒr ʃod]]

برنهشت‌ها را بر پایه‌یِ جای‌گاه‌شان نسبت به کانونِ برنهشت دسته‌بندی می‌کنیم:

  • پیش‌نهشت پیش از کانون‌ش می‌نشیند: از شما [PP[Pæz] [Nʃomɒ]]
  • پس‌نهشت پس از کانون‌ش جای می‌گیرد: شب را [PP[Nʃæb] [P]]
  • پیرانهشت تنها در گویش‌هایِ کهن به چشم می‌خورد و از دو بخش تشکیل می‌شود که در دو سویِ کانون قرار می‌گیرند، تا نقشِ برنهشتی یگانه را بازی کنند: به دریا در [PP[Pbe] [Ndærjɒ] [Pdær]]

برنهشت‌ها (همانندِ بندهایِ پردازه) نمی‌توانند به تنهایی سازه‌یِ جمله بشوند. بسیاری از زبان‌شناسان بر آنند که برنهشت‌ها از دستوری‌سازیِ ادات‌ها پدید آمده‌اند.

با این که برنهشت‌ها بر پایه‌یِ تعریفِ بالا تک‌واژ هستند، در زبانِ پارسی بندهایِ پردازه‌دارِ کانونیِ هم‌چو /hæm-ʧo/ و هم‌چون /hæm-ʧon/ (/hæm-ʧun/) را نیز برنهشت می‌شماریم، چون این بندها در زبانِ پارسی دستوری‌سازی شده‌اند و برایِ بیشترِ گویندگان به سانِ تک‌واژ به کار می‌روند.

جستارها

آ. بندِ برنهشتی

بندِ برنهشتی (با نشانه‌یِ PP) از افزودنِ برنهشتی بر کانون‌ش به دست می‌آید.

بندهایِ برنهشتی بیشتر به چهره‌یِ سازه‌یِ جمله پدیدار می‌شوند و نقش‌هایِ زیر را بازی می‌کنند:

  1. به عنوانِ مفعول: کفش‌ش را /kæfʃ-æʃ rɒ/، به پدرش /be pedær-æʃ/
  2. به عنوانِ قید: از خیابان /æz xiɒbɒn/، تا صبح /tɒ sobh/
  3. به عنوانِ فراخوان: یارا /jɒr-ɒ/، ای برادر /æj bærɒdær/
  4. در گویش‌هایِ کهن، به عنوانِ بازبسته (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۵.):

    عدو را نباید به کوچک شمرد

    که کوهِ کلان دیدم از سنگِ خرد

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    هیچ کس را تو استوار مدار!

    کارِ خود کن! کسی به یار مدار!

    سناییِ غزنوی (سده‌یِ پنجم و ششم خورشیدی)

بندهایِ برنهشتی نه تنها می‌توانند سازه‌یِ جمله باشند، بلکه به عنوانِ قید (یا مفعول) هم‌چنین نقشِ سازه را در بندهایِ اسمی و صفتی بازی کنند:

  • به عنوانِ نشانِ ساده: جامی از بلور، سبزی‌پلو با ماهیِ کپور، شش در چهار، خیلی از دوستان‌مان، بزرگ‌تر از دیگران، خود را باختن، بر باد رفته

    بر همگان گر زِ فلک زهر ببارد همه شب

    من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم!

    مولوی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

  • به عنوانِ پیوسته در پیوندی وصفی (نگاه کنید به جستارِ ۱۰×۱×پ.): عشقِ به میهن، برابرِ با سوم اکتبر
  • به عنوانِ پیوسته در هم‌نشانیِ وصفیِ برون‌گرا (نگاه کنید به جستارِ ۱۰×پ×ب.): سر در گم، گوش به فرمان
  • به عنوانِ هم‌وند در هم‌نشانیِ زنجیره‌ای (نگاه کنید به جستارِ ۹×ب.): جور وا جور، سر به سر، سر تا پا

ب. پیش‌نهشتِ «مر» /mær/، پس‌نهشتِ «را» /rɒ/ و پیرانهشتِ /mær ~ rɒ/

این برنهشت‌ها به جز پس‌نهشتِ را /rɒ/ در گویش‌هایِ امروزیِ زبانِ پارسی فرسوده شده‌اند. کاربردِ بندهایِ برنهشتی با این برنهشت‌ها به قرارِ زیرست:

  1. مفعولِ مستقیم (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۳×آ×آ.):

    ملوکِ پیشین مر این نعمت به سعی اندوخته‌اند.

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    غلامی را بخرید و او را تربیتِ بسیار کرد.

    عوفیِ بخاری (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    بی‌هنران مر هنرمندان را نتوانند که ببینند، هم‌چُنان که سگانِ بازاری مر سگِ صید را مشغله بر آرند و پیش‌آمدن نیارند.

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

  2. مفعولِ بهره‌ور (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۳×ب.):

    سوداییانِ عالمِ پندار را بگو:

    «سرمایه کم کنید! که سود و زیان یکی‌ست»

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    پسرم را چشم زده‌اند.

  3. قیدِ زمان (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ب.):

    ششم ماه را روی بر تافتند

    سویِ باده و بزم بشتافتند

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    شب‌ها را کار می‌کرد.

  4. در گویش‌هایِ کهن، هم‌چنین کاربردهایِ زیر:
    • مفعولِ بهره‌بخش (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۳×پ.):

      غرورِ حسن اجازت مگر نداد ای گل!

      که پرسشـی نکنی عندلیبِ شیدا را؟!

      حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    • مفعولِ عطفی (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۳×ث.):

      امّتی را یک نبی بس، ملّتی را یک کتاب

      عالمی را یک ملِک بس، لشکری را یک امیر

      معزّیِ نیشابوری (سده‌یِ پنجم و ششم خورشیدی)

    • مفعولِ دارایی (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۳×ج.):

      فقرِ ظاهر مبین! که حافظ را

      سینه گنجینه‌یِ محبّتِ توست

      حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    • قیدِ هدف (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ر.):

      خود تو آماده بُدی برخاسته

      جنگِ او را خویش‌تن آراسته

      رودکی (سده‌یِ دوم و سوم خورشیدی)


اگر ضمیرِ شخصیِ «من» /mæn/ کانونِ برنهشت پس‌نهشتِ را /rɒ/ شود، می‌تواند به چهره‌یِ تک‌واژگونه‌یِ پیش‌بستِ [mæ-] در آید:

با دل‌آرامی مرا /mæ-rɒ/ خاطر خوش‌ست

که‌از دل‌م یک‌باره برد آرام را

حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

هم‌چنین در همین جای‌گاه (ولی تنها در تنگنایِ شعری) ضمیرِ شخصیِ «وی» /væj/ را به چهره‌یِ تک‌واژگونه‌یِ پیش‌بستِ [væ-] نیز در آورده‌اند:

هر آن چیز که‌آید همی در شمار

سزد گر نخوانی وَرا /væ-rɒ/ پای‌دار

فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

هشیوار دیوانه خواند وَرا /væ-rɒ/

همان خویش بیگانه خواند وَرا /væ-rɒ/

فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

از این گذشته، در بندِ برنهشتیِ «ایرا» /i-rɒ/ به جایِ ضمیرِ اشاره‌یِ «این» /in/، تک‌واژگونه‌یِ پیش‌بستِ [i-] به چشم می‌خورد. در این جای‌گاه، ضمیرِ اشاره نقشِ گماشته‌یِ بندِ جستاری را بازی می‌کند (نگاه کنید به جستارِ ۱۸×۲×ج. دستوری‌سازیِ بندِ جستاری به بندِ سبب):

زِ بهرِ چیزِ بی‌حاصل نرنجی به بود، ایرا /i-rɒ/

بسی بهتر سویِ دانا زِ مردِ ژاژخا ابکم

ناصرخسرو (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

پ. پیش‌نهشت‌هایِ «از» /æz/ و «زِ» /ze/ و پیرانهشت‌هایِ /æz ~ rɒ/ و /ze ~ rɒ/

همه‌یِ این برنهشت‌ها به جز پیش‌نهشتِ از /æz/ در گویش‌هایِ امروزیِ زبانِ پارسی فرسوده شده‌اند.

پیش‌نهشتِ زِ /ze/ بیشتر در تنگنایِ شعری به کار می‌رود:

در هوای‌ت بی‌قرارم روز و شب

سر زِ کوی‌ت بر ندارم روز و شب

سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

همه موبدان را زِ لشکر بخواند

به چربی چه مایه سخن‌ها براند!

فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

بندهایِ برنهشتی با این برنهشت‌ها کاربردهایِ زیر را دارند:

  1. مفعولِ بهره‌بخش (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۳×پ.):

    قرار و خواب زِ حافظ طمع مدار ای دوست!

    قرار چی‌ست؟! صبوری کدام؟! خواب کجا؟!

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

  2. قیدِ خاست‌گاه (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×پ.):

    بشد چارشنبه هم از بامداد

    بدین باغ که امروز باشیم شاد

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    مهر دیدم بامدادان چون بتافت

    از خراسان سویِ خاور می‌شتافت

    رودکی (سده‌یِ دوم و سوم خورشیدی)

  3. قیدِ سبب (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ذ.):

    از قضا را بود عالی‌منظری

    بر سرِ منظر نشسته دختری

    عطّارِ نیشابوری (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    گر چه اندوهِ تو و بیمِ تو از کاستن‌ست

    ای فزوده! ز چرا چاره نیابی تو زِ کاست

    ناصرخسرو (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

  4. قیدِ خاست‌گاه (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×پ.):

    می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فکند

    گفتی از لاله پشیزستی بر ماهیِ شیم

    معروفیِ بلخی (سده‌یِ سوم و چهارم خورشیدی)

  5. در گویش‌هایِ کهن، قیدِ جهت (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ت.):

    فرسته چو از پیشِ ایوان رسید

    زمین بوسه داد، آفرین گسترید

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

  6. هم‌چنین در گویش‌هایِ کهن قیدِ چگونگی (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ح.):

    یک غریبی خانه می‌جست از شتاب

    دوستی بردش سویِ خانه‌ی خراب

    مولوی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)


نکته‌هایِ زیر در باره‌یِ این برنهشت‌ها چشم‌گیر هستند:

  • ضمیرهایِ دارایی می‌توانند در زبانِ کوچه و بازار، کانونِ برنهشت پیش‌نهشتِ از /æz/ بشوند (نگاه کنید به جستارِ ۷×۲×آ.):

    می‌خواستم یک چیزی ازت بپرسم.

    صادقِ هدایت (سده‌یِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)

    اگر ازمان بر آمد، کاری بکنیم.

    جلالِ آلِ احمد (سده‌یِ چهاردهم خورشیدی)

  • واکه‌یِ /e/ می‌تواند از پیش‌نهشتِ زِ /ze/ حذف گردد، اگر کانون‌ش با واکه‌ای آغاز شود. در این جای‌گاه، پیش‌نهشت به گونه‌یِ پیش‌بست به کار می‌رود (نگاه کنید به بندِ برنهشتیِ «زیرا» /z-i-rɒ/):

    ای صنم! گر من بمیرم ناچشیده زآن لبان /z-ɒn læbɒn/

    دادِ من از تو بخواهد دادگر روزِ حسیب

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    ز انـدازه /z-ændɒze/ بیرون تشنه‌ام، ساقی بیار آن جام را!

    اوّل مرا سیرآب کن، وآن گه بده اصحاب را!

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    زین سو /z-in su/ کشان سویِ خوشان، زآن سو /z-ɒn su/ کشان با ناخوشان

    یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها

    مولوی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    دوش رفتم به کویِ باده‌فروش

    زآتشِ عشق /z-ɒtæʃ-e eʃɣ/ دل به جوش و خروش

    هاتفِ اصفهانی (سده‌یِ دوازدهم خورشیدی)

  • بسیاری از زبان‌شناسان با بررسیِ زبان‌هایِ خویشاوند با پارسی بر این باورند که جز /ʤoz/ در این زبان برآیندِ حذف از جدا از /ʤodɒ æz/ است. پس جز /ʤoz/ پیش‌نهشت نیست. قرینه‌ای برایِ این نظریّه در دستورِ زبانِ پارسی این‌ست که بندهایی که با جز /ʤoz/ ساخته شده باشند به عنوانِ هم‌وندِ هم‌پایگیِ زنجیره‌ای با بندهایِ اسمی پدیدار می‌شوند:

    دانست باید این و جز این، زیرا

    دانسته به بود زِ ندانسته

    ناصرخسرو (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

    پوشیده بر وی مشرفان داشت از مردم، چون غلام و فرّاش و پیرزنان و مطربان و جز ایشان.

    ابوالفضلِ بیهقی (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

    بر این پایه، جز این /ʤoz in/ و جز ایشان /ʤoz iʃɒn/ در این نمونه‌ها بندِ برنهشتی نیستند، بلکه بندِ اسمی با نشان‌هایِ از این /æz in/ و از ایشان /æz iʃɒn/ به شمار می‌روند.

    ولی جز /ʤoz/ چنان در پارسی دستوری‌سازی شده است که بیشترِ پارسی‌زبانان آن را (مانندِ ضمیرِ تمایزیِ «غیر» /ɣæjr/) به سانِ بندِ اسمی به کار می‌برند و به نوبه‌یِ خود با قیدِ خاست‌گاه نشان‌بخشی می‌کنند:

    و در مجلس چند قول آن روز بشنود از من و جز از من.

    ابوالفضلِ بیهقی (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

    زِ گیتی یکی کنج ما را بس‌ست

    که تختِ مهی را جز از ما کس‌ست

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    هم‌سان با ضمیرِ تمایزیِ «غیر» /ɣæjr/، چنین بندهایی در بسیاری از جای‌گاه‌ها به عنوانِ قیدهایِ استثنا به کار می‌روند (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ز.). در این جای‌گاه می‌توان این بندها را با یا بی پیش‌نهشتِ به /be/ آورد:

    مرا از تو فرخنج جز درد نیست

    چو من سوخته در جهان مرد نیست

    اسدیِ توسی (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

    نفرمود ما را به جز راستی

    که دیو آورد کژّی و کاستی

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    بدین دوده اکنون کدام‌ست مه

    جز از تو پسندیده و روزبه؟!

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    شاهی که بر او هیچ ملک چیر نباشد

    شاهی که شکارش به جز از شیر نباشد

    منوچهریِ دامغانی (سده‌یِ پنجم خورشیدی)

ت. پیرانهشت‌هایِ /æz ~ dær/ و /æz ~ ændær/

این پیرانهشت‌ها در گویش‌هایِ امروزیِ زبانِ پارسی فرسوده شده‌اند.

بندهایِ برنهشتی با این پیرانهشت‌ها در نقشِ قیدِ خاست‌گاهِ مکانی به کار می‌روند (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×پ.):

وز درخت اندر گواهی خواهد اوی

تو بدآن گاه از درخت اندر بگوی!

رودکی (سده‌یِ دوم و سوم خورشیدی)

ث. پیرانهشتِ /æz ~ færɒz/

این پیرانهشت در گویش‌هایِ امروزیِ زبانِ پارسی فرسوده شده است. بندهایِ برنهشتی با این پیرانهشت در نقشِ قیدِ خاست‌گاهِ زمانی به کار می‌روند (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×پ.):

وآن که به شادی یکی قدح بخورد زوی

رنج نبیند از آن فراز و نه احزان

رودکی (سده‌یِ دوم و سوم خورشیدی)

تا جهان بود از سرِ آدم فراز

کس نبود از راهِ دانش بی‌نیاز

رودکی (سده‌یِ دوم و سوم خورشیدی)

گر نبودم به مرادِ دل او دیّ و پریر

به مرادِ دل او باشم از امروز فراز

فرّخیِ سیستانی (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

ج. پیش‌نهشتِ «به» /bæ/

(هم‌چنین نگاه کنید به جستارِ ۱۹×ب×آ. دستوری‌سازی به پیش‌وندِ /be-/.)

بندهایِ برنهشتی با این پیش‌نهشت کاربردهایِ زیر را دارند:

  1. مفعولِ بهره‌ور (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۳×ب.):

    چه قیامت‌ست جانا که به عاشقان نمودی!

    رخِ هم‌چو ماهِ تابان، دلِ هم‌چو سنگِ خارا!

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

  2. قیدِ زمان (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ب.):

    دهقان به سحرگاهان که‌از خانه بر آید

    نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید

    منوچهریِ دامغانی (سده‌یِ پنجم خورشیدی)

  3. قیدِ مکان (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×آ.):

    همو کلاهِ سری می‌دهد به تاجوران

    که از کلاهِ سلاطین به پای‌ش افزارست

    امیر خسروِ دهلوی (سده‌یِ هفتم و هشتم خورشیدی)

  4. قیدِ جهت (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ت.):

    چو زین کرانه شهِ شرق دست برد به تیر

    بر آن کرانه نماند از مخالفان دیّار

    فرّخیِ سیستانی (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

  5. قیدِ ابزار (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×خ.):

    همه شب در این امیدم که نسیمِ صبح‌گاهی

    به پیامِ آشنایی بنوازد آشنا را

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    به خلق و لطف توان کرد صیدِ اهلِ نظر

    به دام و دانه نگیرند مرغِ دانا را

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

  6. قیدِ چگونگی (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ح.):

    نفس آن روز بر آرم به خوشی از تهِ دل

    که دلِ سوخته در بزمِ تو مجمر گردد

    سلمانِ ساوجی (سده‌یِ هفتم و هشتم خورشیدی)

  7. قیدِ اندازه (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×چ.):

    آسمان گو: «مفروش این عظمت! که‌اندر عشق

    خرمنِ مه به جویی، خوشه‌یِ پروین به دو جو

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

  8. در گویش‌هایِ کهن، به کاربردهایِ زیر نیز بر می‌خوریم:
    • مفعولِ رویارویی (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۳×ت.):

      دام من نیست به آهویِ تو لایق، بگذار

      تا به دامِ سرِ زلفِ تو شکارِ تو کنم!

      صائبِ تبریزی (سده‌یِ دهم و یازدهم خورشیدی)

    • بازبسته (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۵.):

      عدو را نباید به کوچک شمرد

      که کوهِ کلان دیدم از سنگِ خرد

      سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)


نکته‌هایِ زیر در باره‌یِ پیش‌نهشتِ به /bæ/ چشم‌گیر هستند:

  • این پیش‌نهشت از /pæð/ در پارسیِ میانه ریشه می‌گیرد و می‌تواند به عنوانِ بازمانده‌ای از آن زبان پیش از ضمیرهایِ شخصی یا اشاره‌ای که با واکه‌ای آغاز شوند به چهره‌یِ بد /bæd/ در آید:

    بدو /bæ/ + /u/ = /bæd u/

    بدوی /bæ/ + /uj/ = /bæd uj/

    بدیشان /bæ/ + /iʃɒn/ = /bæd iʃɒn/

    بدوشان /bæ/ + /uʃɒn/ = /bæd uʃɒn/

    بدآن /bæ/ + /ɒn/ = /bæd ɒn/

    بدین /bæ/ + /in/ = /bæd in/

    مردی جلدسخن‌گوی از معتمدانِ خویش بدو فرستاد.

    ابوالفضلِ بیهقی (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

    زاهد، از ما به سلامت بگذر! که‌این میِ لعل

    دل و دین می‌برد از دست بدآن سان که مپرس

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    چو ایران نباشد تنِ من مباد!

    بدین بوم و بر زنده یک تن مباد!

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    جهان را فزوده بدو آبِ روی

    فروزان شده تختِ شاهی بدوی

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    بدیشان چنین گفت رستم که: «من

    بدین کین نهادم دل و جان و تن»

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

  • ضمیرهایِ دارایی می‌توانند در زبانِ کوچه و بازار کانونِ برنهشت پیش‌نهشتِ به /be/ بشوند. در این جای‌گاه آوایِ میانجیِ /he/ به کار می‌رود (نگاه کنید به جستارِ ۷×۲×آ.):

    به‌ش گفتم.

    جلالِ آلِ احمد (سده‌یِ چهاردهم خورشیدی)

  • در تنگنایِ شعری، واکه‌یِ پایان‌بخشِ این پیش‌نهشت می‌تواند حذف گردد، اگر کانون‌ش با واکه‌ای آغاز شود. در این جا پیش‌نهشت به گونه‌یِ پیش‌بست به کار می‌رود:

    بیامد سیه‌دیو با ترس و باک

    همی به‌آسمان /b-ɒsmɒn/ بر پراکند خاک

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

چ. پیش‌نهشت‌هایِ «فرا» /færɒ/، «فا» /fɒ/، «ها» /hɒ/ و «زی» /zi/

این پیش‌نهشت‌ها در گویش‌هایِ امروزیِ زبانِ پارسی فرسوده شده‌اند، با این همه بندهایِ برنهشتی با آن‌ها در گویش‌هایِ کهن کاربردهایِ زیر را دارند:

  1. مفعولِ بهره‌ور (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۳×ب.):

    فرمان‌بردار نباشد که فرا پادشاه تواند گفت: «کن!» و «مکن!»

    ابوالفضلِ بیهقی (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

    جادویِ کمپیر از غصه بمرد

    روی و مویِ زشت فا مالک سپرد

    مولوی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    نرمک او را یکی سلام زدم

    کرد زی من نگه به چشم آغیل

    حکّاکِ مرغزی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

  2. قیدِ جهت (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ت.):

    رفت و نهانی‌ش فرا خانه برد

    بَدره‌یِ دینار به صوفی سپرد

    نزاریِ فهستانی (سده‌یِ هفتم و هشتم خورشیدی)

    وز آن جا سپه برد زی زنگبار

    بشد تا جزیری به دریا کنار

    اسدیِ توسی (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

نگاه کنید به نوشته‌یِ دکتر علی‌اشرفِ صادقی در مجلهء زبانشناسی، پیاپیِ ۳۳، رویه‌یِ ۴ و نوشته‌یِ دکتر ایرانِ کلباسی در مجلهء زبانشناسی، پیاپیِ ۴۱ و ۴۲، رویه‌یِ ۵۷ در باره‌یِ پیش‌نهشتِ ها /hɒ/.

ح. پیش‌نهشت‌هایِ «باز» /bɒz/ و «وا» /vɒ/

(هم‌چنین نگاه کنید به جستارِ ۱۹×آ. دستوری‌سازی به پیش‌وندهایِ /bɒz-/ و /vɒ-/.)

بندهایِ برنهشتی با این پیش‌نهشت‌ها در نقشِ قیدِ جهت به کار می‌روند (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ت.):

همی تا باز مرو آیی همه راه

نیاسایی زِ رفتن گاه و بی‌گاه

فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سده‌یِ پنجمِ خورشیدی)

چو از خاور بر آمد ماهِ تابان

شهنشه باز مرو آمد شتابان

فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سده‌یِ پنجمِ خورشیدی)

کبوتر چون پرید از پس چه نالی؟!

که وا برج آید ار باشد حلالی

نظامیِ گنجه‌ای (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

که بسیار ناید برِ اندکی

یکی وا سد آید، نه سد وا یکی

نظامیِ گنجه‌ای (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

رستمان را ترس و غم وا پیش برد

هم زِ ترس آن بددل اندر خویش مرد

مولوی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

این پیش‌نهشت‌ها در گویش‌هایِ امروزیِ زبانِ پارسی فرسوده شده اند و تنها در نمونه‌هایِ انگشت‌شماری به چشم می‌خورند: باز پس کشیدن /bɒz pæs kæʃidæn/، وا پس رفتن /vɒ pæs ræftæn/، جور وا جور /ʤur vɒ jɒr/، رنگ وا رنگ /ræng vɒ ræng/

خ. پیش‌نهشت‌هایِ «بر» /bær/ و «ابر» /æbær/ و پیرانهشت‌هایِ /bær ~ bær/ و /bæ ~ bær/

همه‌یِ این برنهشت‌ها به جز پیش‌نهشتِ بر /bær/ در گویش‌هایِ امروزیِ زبانِ پارسی فرسوده شده‌اند.

بندهایِ برنهشتی با این پیش‌نهشت کاربردهایِ زیر را دارند:

  1. مفعولِ بهره‌ور (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۳×ب.):

    به دردِ دل آوخ که بریان شوند!

    چه بر حـالِ من زار گریان شوند

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    ای سلسله‌یِ مُشک فکنده به قمر بر!

    خندیده لبِ پرشکرِ تو به شکر بر

    مسعودِ سعدِ سلمان (سده‌یِ پنجم و ششم خورشیدی)

  2. قیدِ مکان (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×آ.):

    این همه نقشِ عجب بر در و دیوارِ وجود

    هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    به ره بر یکی پیش‌م آمد جوان

    به تک در پِیَ‌ش گوسفندی دوان

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

  3. قیدِ جهت (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ت.):

    هم‌ایدون جهان بر تو سازم سیاه

    ابر خاک آرم تو را این کلاه

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    نهـاد افسرش بر سرِ خاک بر

    همی خواند نفرین به ضحّاک بر

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

  4. در گویش‌هایِ کهن، به کاربردهایِ زیر نیز بر می‌خوریم:
    • مفعولِ عطفی (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۳×ث.):

      مگر رنجِ سرما بر او بس نبود

      که جورِ سپهر انتظارش فزود؟!

      فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    • قیدِ زمان (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ب.):

      بمرد اندر رمضان بر دویست و پنجاه و پنج.

      از دفترِ «مجمل التّواریخ و القصص» (سده‌یِ ششم خورشیدی)

    • قیدِ اندازه (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×چ.):

      سه شهرند بر کرانه‌یِ رودِ چاچ نهاده، از خوارزم بر ده منزل.

      از دفترِ «حدود العالم» (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    • قیدِ هدف (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ر.):

      ای غافل از شمار! چه پنداری؟!

      که‌ت خالق آفرید نه بر کاری؟!

      رودکی (سده‌یِ دوم و سوم خورشیدی)

د. پیرانهشت‌هایِ /æz ~ bær/ و /ze ~ bær/

این پیرانهشت‌ها در گویش‌هایِ امروزیِ زبانِ پارسی فرسوده شده‌اند. پیرانهشتِ /ze ~ bær/ تنها در تنگنایِ شعری به کار می‌رود.

بندهایِ برنهشتی با این پیرانهشت‌ها در نقشِ مفعولِ بهره‌ور به چشم می‌خورند (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۳×ب.):

به جم گفت شه: ای جهان‌شهریار!

زِ من بنده بر بدگمانی مدار!

فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

ذ. پیش‌نهشت‌هایِ «در» /dær/ و «اندر» /ændær/

پیش‌نهشتِ اندر /ændær/ بازمانده‌ای از پارسیِ میانه است که در گویش‌هایِ امروزیِ زبانِ پارسی فرسوده شده و پس از روزگارِ سامانیان (سده‌یِ چهارم خورشیدی) کم‌کم جای‌ش را به تک‌واژگونه‌یِ در [dær] بخشیده است.

بندهایِ برنهشتی با این پیش‌نهشت‌ها کاربردهایِ زیر را دارند:

  1. قیدِ زمان (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ب.):

    به مغلظه سوگند خورم که هر چه در خشم فرمان دهم تا روز آن را امضا نکنند.

    ابوالفضلِ بیهقی (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

    بمرد اندر رمضان بر دویست و پنجاه و پنج.

    از دفترِ «مجمل التّواریخ و القصص» (سده‌یِ ششم خورشیدی)

  2. قیدِ مکان (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×آ.):

    گل در بر و می در کف و معشوقه به کام‌ست

    سلطانِ جهان‌م به چنین روز غلام‌ست

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    اندر دلِ من هزار خورشید بتافت

    آخر به کمال ذرّه‌ای راه نیافت

    پورِ سینا (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

  3. قیدِ جهت (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ت.):

    نمودی چهره در آیینه تا سوزی دلِ زاهد

    به دل‌سوزی چرا در آب می‌رانی مسلمان را؟!

    آصفی (سده‌یِ دهم خورشیدی)

    همان خشم و پیکار باز آورد

    بدین غم تن اندر گداز آورد

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

  4. در گویش‌هایِ کهن، مفعولِ بهره‌ور (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۳×ب.):

    از توام، ای شهره‌قمر! در من و در خود بنگر!

    که‌از اثرِ خنده‌یِ تو گلشنِ خندنده شدم

    مولوی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    زِ تو آیتی در من آموختن

    زِ من دیو را دیده بردوختن

    نظامیِ گنجه‌ای (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)


ضمیرهایِ دارایی می‌توانند در زبانِ کوچه و بازار کانونِ برنهشت پیش‌نهشتِ در /dær/ بشوند (نگاه کنید به جستارِ ۷×۲×آ.):

ابتدا دو عامل را ضرب می‌کنیم، سپس پرانتز را درش اثر می‌دهیم.

ر. پس‌نهشت‌هایِ «در» /dær/ و «اندر» /ændær/ و پیرانهشت‌هایِ /dær ~ dær/، /bæ ~ dær/، /bæ ~ dærun/، /bæ ~ ændær/، /bæ ~ ændærun/ و /bær ~ ændær/

همگیِ این برنهشت‌ها در گویش‌هایِ امروزیِ زبانِ پارسی فرسوده شده‌اند. بندهایِ برنهشتی با آن‌ها کاربردهایِ زیر را دارند:

  1. قیدِ مکان (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×آ.):

    گه ببینی خواب در خود را دو نیم

    تو درست‌ی چون بخیزی، نی سقیم

    مولوی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    سیاوخش‌ست پنداری میانِ شهر و کوی اندر

    فریدون‌ست پنداری میانِ دَرع و خوی اندر

    دقیقی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    گردِ گلِ سرخ اندر خطی بکشیدی

    تا خلقِ جهان را بفکندی به خلالوش

    رودکی (سده‌یِ دوم و سوم خورشیدی)

    سمن‌بر وِیس لرزان گشت چون بید

    چو در آبِ ر‌وان در عکسِ خورشید

    فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سده‌یِ پنجم خورشیدی)

    طاعت‌ش موجبِ قربت‌ست و به شکر اندرش مزیدِ نعمت.

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    به آتش درون بر مثالِ سمندر

    به آب اندرون بر مثالِ نهنگان

    رودکی (سده‌یِ دوم و سوم خورشیدی)

    به دریا در منافع بی‌شمارست

    اگر خواهی سلامت، بر کنارست

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

  2. قیدِ جهت (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ت.):

    این بگفت و گریه در شد های‌های

    اشک غلتـان بر رخِ او جای‌جای

    مولوی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    شنیده‌ام به حکایت که مردِ مشک‌فروش

    نهان کند جگرِ سوخته به مشک اندر

    معزّیِ نیشابوری (سده‌یِ پنجم و ششم خورشیدی)

    همه راستی کن!، که از راستی

    نیاید به کار اندرون کاستی

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    پوپک دیدم به حوالیِ سرخس

    بانگک بر برده بر ابر اندرا

    رودکی (سده‌یِ دوم و سوم خورشیدی)

در این جا این چشم‌گیرست که در بندهایِ پس‌نهشتیِ ایدر /i-dær/ (به معنایِ «در این جا» یا «در این دم») و چهره‌یِ کانونی‌اش هم‌ایدر /hæm-i-dær/ (به معنایِ «در همین جا» یا «در همین دم»)، به جایِ ضمیرِ اشاره‌یِ «این» /in/، تک‌واژگونه‌یِ پیش‌بستِ [i-] به کار رفته است:

حاصل آید یک زمان از آسمان

می‌رود، می‌آید ایدر کافران

ناصرخسرو (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

هم‌ایدر مرا پشت‌گرمی بدوست

که هم پهلوان‌ست و هم شاه‌دوست

فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

ایدر‌ست آن که همی خوانند او را طوبی

ایدر‌ست آن که همی خوانند او را کوثر

فرّخیِ سیستانی (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

نباید مر تو را مرزِ خراسان

هم‌ایدر باش دل‌شاد و تن‌آسان!

فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سده‌یِ پنجم خورشیدی)


برنهشت‌هایی چون در /dær/ و اندر /ændær/ که هم به گونه‌یِ پیش‌نهشت و هم به گونه‌یِ پس‌نهشت به کار بروند را برنهشتِ آزاد می‌نامند.

ز. پیش‌نهشتِ «تا» /tɒ/

بندهایِ برنهشتی با این پیش‌نهشت در نقشِ قیدِ پایان به کار می‌رود (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ث.):

به نام و کنیت‌ت آراسته بادا

ستایش‌گاهِ شعر و خطبه تا حشر

عنصریِ بلخی (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

از آن باغ تا جایِ پرمود شاه

تنِ بی‌سران بُد فتاده به راه

فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

ژ. پیش‌نهشت‌هایِ «با» /bɒ/ و «ابا» /æbɒ/

(هم‌چنین نگاه کنید به جستارِ ۱۹×آ. دستوری‌سازی به پیش‌وندهایِ /bɒ-/ و /æbɒ-/.)

پیش‌نهشتِ ابا /æbɒ/ در گویش‌هایِ امروزیِ زبانِ پارسی فرسوده شده است.

بندهایِ برنهشتی با این پیش‌نهشت کاربردهایِ زیر را دارند:

  1. مفعولِ رویارویی (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۳×ت.):

    با ورقِ آس و گنجفه آشناتر بود تا با ورقِ درس و کتاب.

    محمّدعلیِ جمال‌زاده (سده‌یِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)

    جوانی‌ش را خویِ خوش یار بود

    ابا بد همیشه به پیکار بود

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

  2. قیدِ ابزار (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×خ.):

    یکی با چشم دل بنگر در این زندانِ خاموشان

    که این جا سد هزاران کس ندیمانِ ندم بینی

    سناییِ غزنوی (سده‌یِ پنجم و ششمِ خورشیدی)

  3. قیدِ هم‌راهی (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×د.):

    ز بهرِ طلایه یکی کینه‌توز

    فرستاد با لشکری رزم‌یوز

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    سویِ شاهِ هپتال شد ناگهان

    ابا لشکر و گنج و چندی مهان

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

  4. قیدِ چگونگی (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ج.):

    گرامی خرامید با خشمِ تیز

    دل از کینه‌یِ خستگان پُرسِتیز

    دقیقی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

  5. قیدِ تنش (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×س.):

    با این همه نگشتی هرگز فریفته

    چون دیگران به گربه در انبانِ روزگار

    انوریِ ابیوردی (سده‌یِ ششم خورشیدی)

  6. در گویش‌هایِ کهن، قیدِ جهت (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ت.):

    عنان بگردانید و با پیل نشست.

    راوندی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)


در زبانِ کوچه و بازار، ضمیرهایِ دارایی می‌توانند کانونِ برنهشت پیش‌نهشتِ با /bɒ/ بشوند. در این جای‌گاه آوایِ میانجیِ /hɒ/ به کار می‌رود (نگاه کنید به جستارِ ۷×۲×آ.).

س. پیش‌نهشت‌هایِ «بی» /bi/، «ابی» /æbeː/ و «بدونِ» /bedune/

(هم‌چنین نگاه کنید به جستارِ ۱۹×آ. دستوری‌سازی به پیش‌وندهایِ /bi-/ و /æbeː-/.)

پیش‌نهشتِ ابی /æbeː/ در گویش‌هایِ امروزیِ زبانِ پارسی فرسوده شده است.

بندهایِ برنهشتی با این پیش‌نهشت‌ها کاربردهایِ زیر را دارند:

  1. قیدِ ابزار (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×خ.):

    همه زار با شاه گریان شدند

    ابی آتش از درد بریان شدند

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    مغنّی! مدار از غنا دست باز!

    که این کار بی ساز نآید به ساز

    نظامیِ گنجه‌ای (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

  2. قیدِ هم‌راهی (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×د.):

    بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی‌شود

    داغِ تو دارد این دل‌م، جایِ دگر نمی‌شود

    مولوی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    ابی تو مبادا جهان یک زمان!

    نه اورنگِ شاهی، نه تاجِ کیان

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    رولوسیون بدونِ اولوسیون یک چیزی‌ست که خیالِ آن هم نمی‌تواند در کلّه داخل شود.

    محمّدعلیِ جمال‌زاده (سده‌یِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)


پیش‌نهشتِ بدونِ /bedune/ در ادبیّاتِ کلاسیکِ پارسی به چشم نمی‌خورد و بیشتر از سده‌یِ دوازدهم خورشیدی در این زبان به کار می‌رود. شاید این پیش‌نهشت فرآورده‌یِ دستوری‌سازی و دگرگونیِ معناییِ به دونِ /be dun-e/ به معنیِ «کسی یا چیزی کمتر از …» یا «کسی یا چیزی به غیر از …» باشد، که در نمونه‌هایِ زیر به کار رفته‌اند:

چاکرانِ او به دونِ حق فرو نآرند سر

بندگانِ او قدم بر اولی و اخری زنند

فخرالدّینِ عراقی (سده‌یِ هفتم خورشیدی)

مردی که به راهِ عشق جان فرساید

آن به که به دونِ یارِ خود نگراید

سناییِ غزنوی (سده‌یِ پنجم و ششم خورشیدی)

گر کرده بدی تو آزمونِ دلِ من

دل بسته نداری تو به دونِ دلِ من

سناییِ غزنوی (سده‌یِ پنجم و ششم خورشیدی)

وآن چه باشد به دونِ این اسباب

اضطراری‌ست نامِ آن، در یاب!

جامی (سده‌یِ هشتم و نهم خورشیدی)

ش. پیش‌نهشت‌هایِ «مگر» /mægær/ و «الاّ» /ellɒ/

بندهایِ برنهشتی با این پیش‌نهشت‌ها به عنوانِ قیدِ استثنا به کار می‌روند (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ز.):

پزشکان بماندند حیران در این

مگر فیلسوفی زِ یونان‌زمین

سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

جان جامه نپوشد مگر از بافته حکمت

مر حکمت را معنی پودست و سخن تار

ناصرخسرو (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

کارش الاّ می و شکار نبود

با دگر کارهاش کار نبود

نظامیِ گنجه‌ای (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

اگر پهلوان‌یّ و گر تیغ‌زن

نخواهی به در بردن الاّ کفن

سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

ص. پیش‌نهشت‌هایِ «چو» /ʧo/ و «چون» /ʧon/ (/ʧun/) و چهره‌هایِ کانونی‌شان «هم‌چو» /hæm-ʧo/ و «هم‌چون» /hæm-ʧon/ (/hæm-ʧun/)

پیش‌نهشت‌هایِ هم‌چو /hæm-ʧo/ و هم‌چون /hæm-ʧon/ (/hæm-ʧun/) در اصل بندهایِ پردازه‌دارِ کانونی هستند (= ا[Dا[DetPضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [DetPپیش‌نهشتِ چو /ʧo/]] و ا[Dا[DetPضمیرِ کانونیِ پیش‌بستِ /hæm-/] [DetPپیش‌نهشتِ چون /ʧon/ (/ʧun/)]]).

بندهایِ برنهشتی با این پیش‌نهشت‌ها به عنوانِ قیدِ چگونگی به کار می‌روند (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۴×ح.):

سالارِ سپاهان چو ملک شد به سپاهان

بر شد به هوا هم‌چو یکی مرغِ هوایی

منوچهریِ دامغانی (سده‌یِ پنجم خورشیدی)

یاری گزیدم از همه مردم پری‌نژاد

زآن شد به پیشِ چشمِ من امروز چون پری

دقیقی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

هم‌چو گل‌برگِ طری هست وجودِ تو لطیف

هم‌چو سروِ چمنِ خلد سراپایِ تو خوش

حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

دگر با ما مگو ای بادِ گل‌بوی

که هم‌چون بلبل‌م دیوانه کردی

سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

هر که بگویدت: «زِ مَه ابر چگونه وا شود؟»

باز گشا گره‌گره بندِ قبـا که: «هم‌چون این

مولوی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)


هنگامی که ضمیرهایِ اشاره‌یِ «آن» /ɒn/ یا «این» /in/ کانونِ این پیش‌نهشت‌ها شود به پدیده‌هایِ زیر بر می‌خوریم:

  1. این بندهایِ برنهشتیِ در گویش‌هایِ امروزیِ پارسی دستوری‌سازی شده‌اند و بیشترِ پارسی‌زبانانِ امروزی بندِ برنهشتیِ به شمار نمی‌آورند، برایِ همین آن‌ها را چنان /ʧenɒn/، هم‌چنان /hæm-ʧenɒn/، چنین /ʧenin/ و هم‌چنین /hæm-ʧenin/ ادا می‌کنند.
  2. بندِ برنهشتیِ چنان، چونان /ʧon ɒn/ (/ʧun ɒn/) را می‌توان با ضمیرِ کانونیِ «آن» /ɒn/ آورد:

    زِ قلب آن چنان سویِ دشمن بتاخت

    که از هیبت‌ش شیرِ نر آب تاخت

    رودکی (سده‌یِ دوم و سوم خورشیدی)

    زِ سیری مباش آن چنان شادکام

    که از هیضه زهری در افتد به جام

    نظامیِ گنجه‌ای (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

  3. هم‌چنین می‌توان بندِ برنهشتیِ چنین، چونین /ʧon in/ (/ʧun in/) را به یاریِ ضمیرِ کانونیِ «این» /in/ کانونی کرد:

    شد از خون راه‌راه آخر تنِ خاکستری‌پوش‌م

    شهیدان را لباسِ کربلایی این چنین باید

    محمّدسعیدِ اشرف (سده‌یِ یازدهم خورشیدی)

    بپرسید از بریدانِ جهان‌گرد

    که: «در گیتی که دیده‌ست این چنین مرد؟»

    نظامیِ گنجه‌ای (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    گر فزونی نپذیرد جز کاهنده

    چه همی بایدت این چونین افزونی؟!

    ناصرخسرو (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

ض. پیش‌نهشت‌هایِ «ای» /æj/ و «ایا» /æjɒ/، پس‌نهشتِ پی‌بستِ /-ɒ/ و پیرانهشتِ /æj ~ -ɒ/

همه‌یِ این برنهشت‌ها به جز پیش‌نهشتِ ای /æj/ در گویش‌هایِ امروزیِ زبانِ پارسی فرسوده شده‌اند.

کاربردِ این برنهشت‌ها به قرارِ زیرست:

  1. بندهایِ برنهشتی با این برنهشت‌ها می‌توانند در گفتار نقشِ فراخوان را بازی کنند (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۶.):

    ای برادر! تو همه اندیشه‌ای

    مابقی خود استخوان و ریشـه‌ای

    مولوی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    ایا شاه‌محمودِ کشورگشای!

    زِ کس گر نترسی بترس از خدای!

    فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    تا برده‌ای دل را گرو، شد کشتِ جان‌م در درو

    اوّل تو ای دردا برو! آخر تو درمانا بیا!

    مولوی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    گمان می‌رود که این برنهشت‌ها از دستوری‌سازیِ ادات‌هایِ «آی» /ɒj/ و «آهای» /ɒhɒj/ پدید آمده باشند که در گفتار نقشِ قیدِ هش‌دار را بازی می‌کنند:

    آی آدم‌ها که بر ساحل نشسته شاد و خندان‌ید!

    نیما یوشیج (سده‌یِ سیزدهم و چهاردهم خورشیدی)

    ولی این قیدهایِ هش‌دار نیازی به کانونِ پیش‌نهشتی ندارند، اگر چه گاه‌گاهی پیش از فراخوان جای می‌گیرند.

  2. از این گذشته، برنهشت‌ها در گویش‌هایِ کهن می‌توانند پردازه شده نقشِ ضمیرِ شگفتی به خود بگیرند (نگاه کنید به جستارِ ۷×۱۵×پ.):

    من بانـگ بر کشیدم و گفتم که: «ای دریغ!

    اسلامیان به کعبه و ما در کلیسیا»

    خاقانیِ شروانی (سده‌یِ ششم خورشیدی)

    صبح آهِ آتشین زِ جگر بر کشید و گفت:

    «دردا که کارهایِ خراسان خراب شد!»

    خاقانیِ شروانی (سده‌یِ ششم خورشیدی)

    ای خوشا دولتِ آن مست که در پایِ حریف

    سر و دستار نداند که کدام اندازد!

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    پس بندهایی که از این راه به دست می‌آیند بندِ برنهشتی نیستند، چون این ضمیرهایِ شگفتی (همانند دیگر بندهایِ پردازه) گونه‌یِ بند را تغییر نمی‌دهد (از بندهایِ صفتی، بندهایِ صفتیِ تازه می‌سازند، و از بندهایِ اسمی، بندهایِ اسمیِ تازه، همان گونه که نمونه‌هایِ بالا نشان می‌دهند).

    از این گذشته این نمونه‌ها آشکار می‌سازند که اگر چنین بندهایِ شگفتی‌ای در گفتار در نقشِ بازبسته یا نهاد پدیدار شوند، گزاره (که فعلی از مصدرِ بودن /budæn/ است) همیشه افکنده می‌شود.


اگر پس‌نهشتِ پی‌بستِ /-ɒ/ به واژکی بچسبد که تک‌واژگونه‌ای داشته باشد که به هم‌خوانِ /j/ پایان بیابد، همواره همین تک‌واژگونه کانونِ پس‌نهشت می‌شود (نگاه کنید به جستارِ ۲۰×۲×آ. پس‌وندِ /-ɒn/):

خدایا [xodɒ] + /-ɒ/ → /xodɒj-ɒ/

زیبارویا [zibɒ-ru] + /-ɒ/ → /zibɒ-ruj-ɒ/

خداجویا [xodɒ-ʤu] + /-ɒ/ → /xodɒ-ʤuj-ɒ/

نمونه‌یِ حالتِ دیگر:

آهوا /ɒhu/ + /-ɒ/ → /ɒhu-ɒ/

ط. پیش‌نهشتِ «یا» /jɒ/

بندهایِ برنهشتی با این پیش‌نهشت به عنوانِ فراخوان به کار می‌روند (نگاه کنید به جستارِ ۱۵×۶.):

به جز «یا دوست» حرفی بر سرِ راه‌ش نمی‌گویم

تکلّف بر طرف اشرف گدایی این چنین باشد

محمّدسعیدِ اشرف (سده‌یِ یازدهم خورشیدی)

بر زد دو بالِ خود را بر هم

از چی‌ست آن؟ ندانم یا رب!

مسعودِ سعدِ سلمان (سده‌یِ پنجم و ششم خورشیدی)