۷×۱۵. ضمیرِ شگفتی

ضمیرهایِ شگفتیِ چه /ʧe/ و عجب /æʤæb/ بندهایِ پردازه‌ای هستند که برایِ بیانِ شگفتی به کار می‌روند. از این گذشته چند برنهشتِ پردازه‌شده هم هستند که در زبانِ پارسی همین نقش را بازی می‌کنند.

جستارها

آ. بندِ شگفتیِ اسمی

در زبانِ پارسی، بندهایِ پردازه‌دارِ اسمی با ضمیرِ شگفتی ویژگی‌هایِ زیر را دارا هستند:

  1. همیشه نمودِ شناختیِ ناشناس دارند و بیشتر با پردازه‌یِ شناختیِ /-i/ به کار می‌روند.
  2. همواره سوم‌شخص هستند.
  3. نمودِ شمارشی‌شان مطابق با نمودِ شمارشیِ کانون‌شان می‌باشد.

برایِ نمونه:

چه گنج‌ها که نهادند و دیگری بر داشت!

چه رنج‌ها که کشیدند و دیگری آسود!

سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

به فرمان رسیدم به کوهِ سپند

چه کوهی! به سانِ سپهرِ بلند

فردوسی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

دزدیِ بوسه عجب دزدیِ خوش عاقبتی‌ست!

که اگر باز ستانند، دو چندان گردد

صائبِ تبریزی (سده‌یِ دهم و یازدهم خورشیدی)

در بندِ پردازه‌دارِ شگفتیِ چقدر /ʧe-ɣædr/ (/ʧe-ɣædær/)، ضمیرِ شگفتیِ چه /ʧe/ در زبانِ امروزی دچارِ دستوری‌سازی شده است و بیشترِ گویندگان، آن را به سانِ پیش‌بست ادا می‌کنند:

چقدر حرف می‌زنی!

ب. بندِ شگفتیِ صفتی

ضمیرهایِ شگفتیِ پارسی می‌توانند در نقشِ بندِ پردازه برایِ پایه‌سنجیِ بندهایِ صفتی نیز به کار بروند:

چه خوب‌ست تشریفِ شاهِ ختن

وز آن خوب‌تر خرقه‌یِ خویش‌تن

سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

چه نیکو گفت با جمشید دستور

که: «با نادان نه شیون باد، نه سور!»

فخرالدّین اسعدِ گرگانی (سده‌یِ پنجم خورشیدی)

چه ناخوش بود دوستی با کسی

که مایه ندارد زِ دانش بسی

دقیقی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

عجب مهربان بود بر مرزبان!

دلِ مرزبان هم بدو مهربان

نظامیِ گنجه‌ای (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

پ. برنهشت‌هایِ پردازه‌شده در نقشِ ضمیرِ شگفتی

برنهشت‌ها‌یِ زیر (که در جای‌گاه‌هایِ دیگر فراخوان می‌سازند) می‌توانند به ویژه در گویش‌هایِ کهنِ پارسی پردازه شوند و به عنوانِ ضمیرِ شگفتی بندهایِ صفتی یا اسمی را هم‌راهی کنند:

  • پس‌نهشتِ پی‌بستِ /-ɒ/:

    صبح آهِ آتشین زِ جگر بر کشید و گفت:

    «دردا که کارهایِ خراسان خراب شد!»

    خاقانیِ شروانی (سده‌یِ ششم خورشیدی)

    خوشا شیراز و وضعِ بی‌مثال‌ش!

    خداوندا! نگهدار از زوال‌ش!

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    دریغا که بر خوانِ الوانِ عمر

    دمی خورده بودیم و گفتند: «بس!»

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    بسا که مست در این خانه بودم و شادان!

    چنان که جاهِ من افزون بُد از امیر و ملوک

    رودکی (سده‌یِ دوم و سوم خورشیدی)

    بسا که خندان کرده‌ست چرخ گریان را!

    بسا که گریان کرده‌ست نیز خندان را!

    ناصرخسرو (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

  • پیرانهشتِ /æj ~ -ɒ/:

    ای خوشا دولتِ آن مست که در پایِ حریف

    سر و دستار نداند که کدام اندازد!

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

  • پیش‌نهشتِ «ای» /æj/:

    من بانـگ بر کشیدم و گفتم که: «ای دریغ!

    اسلامیان به کعبه و ما در کلیسیا»

    خاقانیِ شروانی (سده‌یِ ششم خورشیدی)

در این جا نکته‌هایِ زیر چشم‌گیر هستند:

  1. صفتِ بس /bæs/ می‌تواند در گویش‌هایِ کهنِ زبانِ پارسی پردازه شود و به سانِ شماره‌هایِ آمارشی بندهایِ اسمیِ را به عنوانِ پردازه هم‌راهی کند (نگاه کنید به جستارِ ۵×ب.):

    کارِ بی‌علم بار و بر ندهد

    تخمِ بی‌مغز بس ثمر ندهد

    سناییِ غزنوی (سده‌یِ پنجم و ششم خورشیدی)

    در این جای‌گاه هم می‌توان بس /bæs/ را (پیش از پردازه‌شدن) کانونِ پرداختِ ضمیرِ شگفتی کرد:

    ای بسا ابلیسِ آدم‌رو که هست!

    پس به هر دستی نشاید داد دست

    مولوی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    خنده‌یِ جامِ می و زلفِ گره‌گیرِ نگار

    ای بسا توبه که چون توبه‌یِ حافظ بشکست!

    حافظ (سده‌یِ هشتم خورشیدی)

    بسا عقلِ زورآورِ چیردست

    که سودایِ عشق‌ش کند زیردست!

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    بسا تلخ‌عیشان و تلخی‌چشان

    که آیند در حلّه دامن‌کشان

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    غرّه مشو بدآن که جهان‌ت عزیز کرد!

    ای بس عزیزکرده‌یِ خود را که کرد خوار

    عماره‌یِ مروزی (سده‌یِ چهارم خورشیدی)

    ای بس شهِ پیل‌افکن که‌افکنـد به شه پیلی

    شترنجیِ تقدیرش در مات‌گهِ حرمان

    خاقانیِ شروانی (سده‌یِ ششم خورشیدی)

    حتّا چُنین بندهایِ پردازه‌داری می‌توانند (مانندِ هر بندِ اسمیِ دیگری) کانونِ پرداختِ پس‌نهشتِ پردازه‌شده‌یِ /-ɒ/ شوند:

    بس اندک‌سپاها که روزِ نبرد

    زِ بسیار لشگر بر آورد گرد

    اسدیِ توسی (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

    ای بس کسا که از پیِ این زیردامنی

    نیفه‌فروکشیده و برچیده‌دامن‌ند

    سوزنیِ سمرقندی (سده‌یِ ششم خورشیدی)

  2. همان گونه که نمونه‌هایِ بالا نشان می‌دهند، چنین بندهایِ شگفتی‌ای (بسته به این که بندِ صفتی یا اسمی باشند) در بسیاری از موردها در نقشِ بازبسته یا نهاد پدیدار می‌شوند. در این جای‌گاه چشم‌گیرست که گزاره‌یِ بازبسته‌ای (= فعلی پایه یا بندی فعلی از مصدرِ بودن /budæn/) همیشه افکنده می‌شود.

    چنان که در نمونه‌هایِ زیر می‌بینید، به کار گیریِ این بندهایِ شگفتی تنها به نقش‌هایِ بازبسته و نهاد محدود نمی‌شود:

    بسا روزگارا که سختی برَد (در نقشِ مفعولِ مستقیم)

    پسر، چون پدر نازُکَ‌ش پرورَد

    سعدی (سده‌یِ ششم و هفتم خورشیدی)

    بزرگا مردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان. (در نقشِ پیوسته‌یِ هم‌نشانیِ وصفی، [NP[APbozorg-ɒ] [NPmærd-ɒ]])

    ابوالفضلِ بیهقی (سده‌یِ چهارم و پنجم خورشیدی)

دیدگاهتان را بنویسید